خنده ی خیس صبحگاهی
بارن که انگشت می کشد روی پنجره ها،روزنه ای باز می شود وبرای تماشایت دلم را سُر می دهم که بدون چتر ،هم بازی ات شود وهمراه با تو پای بکوبد روی همه ی دلتنگی ها .
باران ،دست در گردنت می اندازد وجیب هایت را پر می کند از آواز های خیس .........وتو می خندی وباد ،صدایت را برای تمام پنجره ها ،هجی می کند .
پرنده ها در آغوش درخت ،پناه گرفته اند وابرها ،قطره قطره ،قِل می خورند روی شیروانی قدیمی.
در مدرسه باز است ......دوستانت که از راه می رسند توی حیاط ،رنگین کمان به راه می افتد ودلم گم می شود در قهقهه ی صبح گاهی تان .
بخند ...همیشه بخند تا در این حال وهوا من هم دست دراز کنم وسیبی سرخ بچینم از باغ گونه هایت .
نظرات شما عزیزان: